گاهی وقت ها دلم کودکی می خواهد

دلم وسوسه شکستن قلکم را

دلم آغوش بزرگ برای غصه های کوچکم می خواهد

گاهی می خواهم طلوع را درک کنم بدون علم
و به پرواز سنجاقک ها خیره شوم تا دوردست های برکه

تا دوردست های جایی که می تواند سرزمین فرشتگان باشد
گاهی دلم بهانه می خواد برای حسرت یک بستنی، آب نبات

و دغدغه ای می خواهم به وسعت بافته شدن زنجیر، زنجیر باف

کاش دوباره از خیالاتم بوی کفش دوزک بیاید و ستاره

و بازهم گوسفند برایم توده ای پشمی خواب آور شود

کاش می شد تفاوت تگرگ و برف را به چالش کشید

و همیشه سوالی برای پرسیدن داشت

آه ای تمام لواشک های مغازه انتهای کوچه

آه ای پیرمرد ترسناک با آن کیسه پارچه ای کثیف

آه ای دختر همسایه که دیگر روسری می پوشی و جواب سلامم را نمی دهی

من دلم کودکی می خواهد...

                                                                                                                               آرش فره وشی

http://vrj.ir/?r=admin
نوشته شده در پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:,ساعت 11:32 توسط Ali panko| |

بی خیال این همه قانون ... بی خیال این همه ترس ...
بی خیال دنیا با این همه قانونگذار بی قانون و بیخیال این همه محتسب بی حساب!!


بی خیال این همه رسولان بی معجزه و معجزات بی رسول!!
من ...  من عاشق آزاد كردن نوازش و سیب از قفس بی تابی و ترسم ،


حتی اگر به جرم خوردن سیب به زندگی تبعید شوم ....
دستهایت را به من بده ...
به جهنم كه مرا به جهنم میبرند، به خاطر عشقبازی با خیال تو..
تو ... تو خود ، بهشتی ...

http://vrj.ir/?r=admin
نوشته شده در پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:,ساعت 11:20 توسط Ali panko| |
نامـه ای عاشـقانه از دکتـر علی شریـعتی

 

 

 

 

با تو، همه ی رنگهای این سرزمین مرا نوازش می کند
با تو، آهوان این صحرا دوستان همبازی من اند
با تو، کوه ها حامیان وفادار خاندان من اند
با تو، زمین گاهواره ای است که مرا در آغوش خود می خواباند
و ابر، حریری است که بر گاهواره ی من کشیده اند
و طناب گاهواره ام را مادرم، که در پس این کوه ها همسایه ی ماست در دست خویش دارد

بی تو، رنگهای این سرزمین مرا می آزارند
بی تو، آهوان این صحرا گرگان هار من اند
بی تو، کوه ها دیوان سیاه و زشت خفته اند

نامـه ای عاشـقانه از دکتـر علی شریـعتی


 

 
http://vrj.ir/?r=admin
ادامه مطلب
نوشته شده در یک شنبه 24 دی 1391برچسب:,ساعت 12:4 توسط Ali panko| |

 

http://vrj.ir/?r=admin
نوشته شده در چهار شنبه 20 دی 1391برچسب:,ساعت 1:38 توسط Ali panko| |

 


http://vrj.ir/?r=admin
نوشته شده در چهار شنبه 20 دی 1391برچسب:,ساعت 1:32 توسط Ali panko| |

 شیدا از آن شدم که نگارم چو ما ه نو

ابرو نمود و جلوه گری کرد و رو ببست

 شیدائی

http://vrj.ir/?r=admin
نوشته شده در چهار شنبه 20 دی 1391برچسب:,ساعت 1:16 توسط Ali panko| |

 قدیما یادش بخیر ....

  وقتی بهترین اسباب بازی هامون، لوکس یا خریدنی نبود  ...

  وقتی یه لاستیک کهنه ی دوچرخه و یک تکه چوب ، تمام روزمون رو پر از شادی و شور و نشاط میکرد

  گاهی با تعجب از خودم می پرسم اون روزها کجا رفت ....

 هنوز باورم نمیشه اون روزها دیگه بر نمیگرده ...

 

جملات زیبا گیله مرد

http://vrj.ir/?r=admin
نوشته شده در دو شنبه 18 دی 1391برچسب:,ساعت 19:58 توسط Ali panko| |

دلم یک فیلم بلند می خواهد!
یک واقعیت عاشقانه
پر از سکانس های با تو بودن
و یک دکمه ی تکرار...!
 

http://vrj.ir/?r=admin
نوشته شده در یک شنبه 17 دی 1391برچسب:,ساعت 19:1 توسط Ali panko| |

پيرمرد همسايه آلزايمر دارد ...

ديروز زيادي شلوغش کرده بودند

او فقط فراموش کرده بود

از خواب بيدار شود ...!

زنده یاد حسين پناهي

 

http://vrj.ir/?r=admin
نوشته شده در یک شنبه 17 دی 1391برچسب:,ساعت 18:46 توسط Ali panko| |

معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا…دخترک خودش را جمع و جور

کرد ، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای

لرزان گفت : بله خانم؟

معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد ، به چشمهای سیاه و مظلوم

دخترک خیره شد و داد زد : ((چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو

سیاه و پاره نکن ؟ ها؟فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی

بی انظباطش باهاش صحبت کنم ))

دخترک چانه لرزانش را جمع کرد …بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت :

خانوم …مادم مریضه … اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن … اونوقت

میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد …اونوقت میشه

 برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه … اونوقت …

اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم

رو پاک نکنم و توش بنویسم …

اونوقت قول می دم مشقامو بنویسم …

معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت : بشین سارا …

و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد

http://vrj.ir/?r=admin
نوشته شده در یک شنبه 17 دی 1391برچسب:,ساعت 18:33 توسط Ali panko| |

کپی برداری بدون ذکر منبع غیر مجاز می باشد
www.sharghi.net & www.kafkon.com & www.naztarin.com